نوین گستر
به وبلاگ نوین گستر خوش آمدید!

داستانی متفاوت از چوپان دروغگویی دیگر


یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می برد. مردم ده که از مهربانی و خوش اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را به او بسپارند تا هر روز آنها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدتها این وضعیت ادامه داشت و کسی شکوه ای نداشت تا اینکه ...

یک روز چوپان شروع کرد به فریاد: آی گرگ آی گرگ. وقتی مردم خود را به چوپان رساندند دریافتند که گرگی آمده است و یک گوسفند را خورده است.

آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند نگران نباشد و خدا را شکر که بقیه گله سالم است. اما از آن پس، هر چند روز یک بار چوپان فریاد میزد: "گرگ. گرگ. آی مردم، گرگ". وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را به چوپان می رساندند می دیدند کمی دیر شده و دوباره گرگ، گوسفندی را خورده است. این وضعیت مدتها ادامه داشت و همیشه مردم دیر می رسیدند و گرگ، گوسفندی را خورده بود!

پس مردم ده تصمیم گرفتند پولهای خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشی ترین ها و قوی ترین سگ ها را ...

چوپان نیز به آنها اطمینان داد که با خرید این سگها، دیگر هیچگاه، گوسفندی خورده نخواهد شد. اما پس از خرید سگ ها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد "آی گرگ، آی گرگ" چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله رساندند و دیدند دوباره گوسفندی خورده شده است. ناگهان یکی از مردم، که از دیگران باهوش تر بود، به بقیه گفت: ببینید، ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوانهای گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندانمان در اطراف پراکنده است !!!

مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام این مدت، چوپان، دروغ می گفته است، فریاد برآوردند: آی دزد. آی دزد. چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش کنیم. اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت. چماق چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگها هم که فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند او را همراهی کردند.

بسیاری از مردم از چماق چوپان و بسیاری از آنها از "گاز" سگ ها زخمی شدند. دیگران نیز وقتی این وضعیت را دیدند، گریختند. در روزهای بعد که مردم برای عیادت از زخمی شدگان می رفتند به یکدیگر می گفتند: "خود کرده را تدبیر نیست". یکی از آنها پیشنهاد داد که از این پس وقتی داستان "چوپان دروغگو" را برای کودکانمان نقل می کنیم باید برای آنها توضیح دهیم که هر گاه خواستید گوسفندان، چماق، و سگ های خود را به کسی بسپارید، پیش از هر کاری در مورد درستکاری او بررسی کنید و مطمئن شوید که او دروغگو نیست.

اما معلم مدرسه که آنجا بود و حرفهای مردم را می شنید گفت: دوستان توجه کنید که ممکن است کسی نخست ""راستگو"" باشد ولی وقتی گوسفندان، چماق و سگ های ما را گرفت وسوسه شود و دروغگو شود. بنابراین بهتر است هیچگاه ""گوسفندان""، ""چماق"" و ""سگ های نگهبان"" خود را به یک نفر نسپاریم**.





ارسال توسط فاطمه اسلام نیا

از یک دختربچه بدجوری کتک خوردم !
 
 
امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! اگه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون میشه ...
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و... خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید...

منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و ... دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!

ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره ...

دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!

حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!

یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ... اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!

تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!

همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین ...

 




تاریخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:دخترک آدامس فروش , کتک خور, کتک , حرف و سیلی ,,
ارسال توسط فاطمه اسلام نیا


 
یک زن تقریباً پنجاه ساله ی سفید پوست به صندلی اش رسید و دید مسافر کنارش یک مرد ساهپوست است

با لحن عصبانی مهماندار پرواز را صدا کرد

مهماندار از او پرسید "مشکل چیه خانوم؟"

زن سفید پوست گفت: "نمی توانی ببینی؟ به من صندلی ای داده شده که کنار یک مرد سیاهپوست است، من نمی توانم کنارش بنشینم، شما باید صندلی مرا عوض کنید!"

مهماندار گفت: "خانوم لطفاً آروم باشید، متاسفانه تمامی صندلی ها پر هستند، اما من دوباره چک می کنم ببینم صندلی خالی پیدا می شود یا نه"

مهماندار رفت و چند دقیقه بعد برگشت و گفت: "خانوم، همانطور که گفتم تمامی صندلی ها در این قسمت اقتصادی پر هستند، من با کاپیتان هم صحبت کردم و او تایید کرد که تمامی صندلی ها در دسته اقتصادی پر هستند، ما تنها صندلی خالی در قسمت درجه یک داریم"

و قبل از اینکه زن سفید پوست چیزی بگویید مهماندار ادامه داد: "ببینید، خیلی معمول نیست که یک شرکت هواپیمایی به مسافر قسمت اقتصادی اجازه بدهد در صندلی قسمت درجه یک بنشیند، با اینحال، با توجه به شرایط، کاپیتان فکر می کند اینکه یک مسافر کنار یک مسافر افتضاح بنشیند ناخوشایند هست."

و سپس مهماندار رو به مرد سیاهپوست کرد و گفت: 




ارسال توسط فاطمه اسلام نیا

 

-مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می‌زد. مردی را در فاصله دور می بیند
 که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین بر می‌دارد و توی اقیانوس پرت
  می‌کند. نزدیک تر می شود، می‌بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می افتد در آب می‌اندازد.

=صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می خواهد بدانم چه می کنی؟
 -این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این
  صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود
 اکسیژن خواهند مرد .
= دوست من! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود
 دارد. تو که نمی‌توانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه
 همین یک ساحل نیست. نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟

- مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت
 و گفت:

 

"برای این یکی اوضاع فرق کرد."




تاریخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:صدف , اقیانوس , مرد و صدف,,
ارسال توسط فاطمه اسلام نیا

 

به من توفیق

تلاش در شکست

صبر در نومیدی

رفتن بی همراه

کار بی پاداش

فداکاری در سکوت

دین بی دنیا

عظمت بی نام

خدمت بی نان

ایمان بی ریا

خوبی بی نمود

عشق بی هوس

تنهایی در انبوه جمعیت

و دوست داشتن

 بدون آنکه دوست بداند،روزی کن!

قسمتی از مناجات دکتر علی شریعتی




تاریخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:قسمتی از مناجات دکتر علی شریعتی ,
ارسال توسط فاطمه اسلام نیا

 

من دعا میکنم خدا مرا ببخشد ...

 

اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم…

اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم…

اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم… اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم.

وقتی که بچه بودم هر شب دعا میکردم که خدا یک دوچرخه به من بدهد.

بعد فهمیدم که اینطوری فایده ندارد. پس یک دوچرخه دزدیدم و دعا کردم که خدا مرا ببخشد.

هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و

وضع مان این است

و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است!

نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن.




تاریخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:خدا مرا , دعا میکنم خدا مرا ببخشد,,
ارسال توسط فاطمه اسلام نیا

کویر نفی آبادی هاست برای آنکه دل به آب و آبادی زندگیش بسته، کویر یک نوع "دلزدگی" است .
صدمه ای است برای سعادت و لذت و آرامش و از دست دادن "خوش بینی" ! خوش بینی آنکه زیر سایه
درختی لمیده و آخور آباد کرده و پهلو از خوشبختی برآورده و از خودش خوشش می آید و از این همه نعمت شاکر است.
اما آنکه مسئول است، مسئول ساختن ، نباید ویران کردن را بیاموزد؟ این است که درست به همان دلیل که خواننده ای ممکن است در "کویر" بماند_ و این فاجعه ای است که مرا به تردید می افکند_ می تواند ، در "کویر" برای آنکه راهی "شهادت" گردد ، "غسل" کند، چه به گفته شاندل : " کسی می تواند ، در پای عشق بمیرد ، که پیش از آن ، زندگی در پیش چشم های وی ، مرده باشد"

رنج ، نفی و عبث ، تیغ های برانی که راه "دنیا" را به سوی "آخرت"  می برد و هموار می سازد . چه برای
نان دیگران ، دغدغه داشتن و برای کسب آن تلاش کردن ، در نخستین قدم ، دغدغه نان را در خویش
کشتن و نان خویش را از دست نهادن است.

 




تاریخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:کویر , دکتر شریعتی , هبوط در کویر,
ارسال توسط فاطمه اسلام نیا


خدایا!
به من زیستنی عطا كن كه در لحظه مرگ، بربی‌ثمری لحظه‌ای كه برای زیستن گذشته است، حسرت نخورم و مردنی عطا كن كه بر بیهودگی‌اش سوگوار نباشم..
خدایا چنین زیستن را تو به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم دانست...

ای خداوند...

ای خداوند! به علمای ما مسئولیت، و به عوام ما علم، و به مومنان ما روشنایی، و به روشنفكران ما ایمان و به متعصبین ما فهم و به فهمیدگان ما تعصب و به زنان ما شعور و به مردان ما شرف و به پیروان ما آگاهی و به جوانان ما اصالت و به اساتید ما عقیده و به دانشجویان ما نیز عقیده و به خفتگان ما بیداری و به دینداران ما دین و به نویسندگان ما تعهد و به هنرمندان ما درد و به شاعران ما شعور و به محققان ما هدف و به نومیدان ما امید و به ضعیفان ما نیرو و به محافظه‌كاران ما گستاخی و به نشستگان ما قیام و به راكدین ما تكان و به مردگان ما حیات و به كوران ما نگاه و به خاموشان ما فریاد و به مسلمانان ما قرآن و به شیعیان ما علی(ع) و به فرقه‌های ما وحدت و به حسودان ما شفا و به خودبینان ما انصاف و به فحاشان ما ادب و به مجاهدان ما صبر و به مردم ما خودآگاهی و به همه ملت ما همت، تصمیم و استعداد فداكاری و شایستگی نجات و عزت ببخش!
 

 




تاریخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:مناجات زیبا ی , مناجات زیبای دکتر شریعتی,
ارسال توسط فاطمه اسلام نیا
خدایا:

به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ

بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم

و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم

بگذار تا آن را من خود انتخاب کنم

اما آنچنان که تو دوست داری

چگونه زیستن را تو به من بیاموز

چگونه مردن را من خود خواهم آموخت

 

 

 

 

 

تمام خنده هایم را نذر کرده ام

تا تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا

عطر دستهایت ، دلتنگی ام را به باد می سپارد . . .



تاریخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:خدا , خدایا,
ارسال توسط فاطمه اسلام نیا

ای آزادی،

تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق می‌ورزم، بی‌تو زندگی دشواراست، بی‌تو من هم نیستم؛ هستم، اما من نیستم؛ یک موجودی خواهم بود توخالی، پوک، سرگردان، بی امید، سرد، تلخ، بیزار، بدبین، کینه دار، عقده‌دار، بیتاب، بی روح، بی‌دل، بی روشنی، بی شیرینی، بی‌انتظار، بیهوده، منی بی تو یعنی هیچ!... ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند می‌کشد بیزارم. ای آزادی، چه زندان‌ها برایت کشیده ام! و چه زندان‌ها خواهم کشید و چه شکنجه‌ها تحمل کرده‌ام و چه شکنجه‌ها تحمل خواهم کرد. اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده ی آزادی ام، استادم علی است، مرد بی‌بیم و بی‌ضعف و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مرد، که هفتاد سال برای آزادی نالید. من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد. اما، من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ مکن، بگو هر لحظه کجایی چه می‌کنی؟ نا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟...




تاریخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:دکتر شریعتی , آزادی , ,
ارسال توسط فاطمه اسلام نیا


اکنون که تورا یافتم مرا به آسمان ببر...  

درخواست


بهانه ای نداشتم تا دستانت را درخواست کنم
نیازی ندیدم تا با صدای بلند بخوانمت
گمشده ای بودم در زمین
آمده بودم بخوانمت، شیطان دهانم را گرفت
آمده بودم نگاهت کنم، دنیا در مقابلم ایستاد
اکنون که تو را یافتم مرا به آسمان ببر

 

و من به خود بالیدم ...


 

دعا


پروردگارا ...
نمی دانم با این همه ناسپاسی چگونه تمنایم را طلب کنم
از تو که خورشیدی را درزمستانی ترین روزهای زندگی ام تاباندی تا گرمی بخش لحظه های یخ زده ام باشد
و من به خود بالیدم که این چنین عزیز در گاهت بوده ام
پروردگارا ...
در این شب که ابر دلم خیال باریدن دارد فقط ذکر نام توازبار غم هایم می کاهد




تاریخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:مناجات با درگاه حق , دعا , مناجات ,,
ارسال توسط فاطمه اسلام نیا

خدای مهربانم ...

کمکم کن که تو همه چیزم باشی ...همه آن چیزی که از بودن در این

دنیا می خواهم ... کمکم کن آنچه را از تو می خواهم بفهمم  ..

 

خدایا .....حقیقت آنچه که می خواهم را به من بنما ...خدایا اگر اراده تو بر آن است که

آنچه را که می خواهم از من بستانی تا چیزی بهتر از آن را نصیبم کنی.... من تسلیم

خواست تو می گردم .. در این راه از تو می خواهم تا آرمش و صبر به من عطا کنی تا

آرام بگیرم و آنچه را در راه رضایت تو کنار می گذارم با قلبی سالم و درونی بی تنش

رها کنم و جای آن محبتی به من عطا کن که هرگز با چیزی جایگزینش نکنم ... خدایا

بهترین طلب را بر زبانم جاری کن و آن را وسیله ساز برای نزدیکی بیشترم به تو که

تویی مهربان ترین مهربانان .

 




تاریخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:خدای مهربانم , خدایم , مناجات ,,
ارسال توسط فاطمه اسلام نیا

   پروردگارا : از من ابزاری برای صلح خود بساز :

      در جا ييکه آسيب است / بگذار من بذر بخشش باشم !

      در جاييکه شک نهفته  / بگذار من بذر ايمان باشم !

      در جاييکه ياس خفته بگذار من بذر اميد باشم !

      در جاييکه تاريکی است / بگذار نور باشم !

      در جاييکه اندوه نهفته / بگذار بذر شادی باشم !

                             ای سالار بزرگ

     اين نعمت را به من عطا کن که : پيش از آنکه به دنبال درک شدن

      باشم ! درک کنم / پيش از آنکه به دنبال مهر باشم ! مهر بورزم !

      چرا که در بخشش است که می ستانيم و در بخشيدن است که

      بخشيده می شويم !ودر بودن است که درزندگی جاودان زنده ميشويم

     

ای عشق همه بهانه از توست

 

                                       من خامشم / اين ترانه از توست

 

      آن بانگ بلند صبحگاهی

                                             وين زمزمه شبانه از توست




تاریخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:مناجات , سالار , بزرگ ,,
ارسال توسط فاطمه اسلام نیا



 


مناجات با خدا

بارالهـــــــــــــــــا!

 

 

در پیشگاه تو ایستاده ام،

 

و دست هایم را به سوی تو بلند کرده ام،

 

آگاهم که در بندگی ات کوتاهی نموده و در فرمانبری ات سستی کرده ام،

 

اگر راه حیا را می پیمودم از خواستن و دعا کردن می ترسیدم...

 

ولــــــــــــــــــــی.............

 



ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:درد دل با خدا , مناجات , مناجات نامه , ,
ارسال توسط فاطمه اسلام نیا